باز هم دیشب مثل همیشه خوابت را دیدم دستم راگرفتی در اوج
سکوت . هر چه پرسیدم پاسخ ندادی که آیا از بی خوابی من لذت می
بری یا از این که هر شب را با یاد تو سر کنم ؟
چرا هر شب به خوابم می آیی ؟ تمام روز کافی نیست که با یاد تو
می گذرد؟؟ باز هم با سکوتت مرا آرام کردی و آن هنگام که خواستم
بودنت را درک کنم رفتی
رفتی و باز هم یادم آمد که تنهایم...
می روی و من فقط نگاهت میکنم، تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم،
بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو فقط
همین یک لحظه باقیست