تنهای شهر تنهایی

دهنو نام روستایی در استان فارس شهرستان ممسنی است

تنهای شهر تنهایی

دهنو نام روستایی در استان فارس شهرستان ممسنی است

تنها

سعی کن همیشه تنها باشی
زیرا تنها به دنیا آمده ای و تنها از دنیا خواهی رفت
بگذار عظمت عشق را درک کنی، زیرا آنقدر عظیم است
که تو را و هستی تو را نابود می کند
بگذار خانه عشقت خالی از وجود کسی باشد
زیرا اگر عشق در آن منزل کند به ویرانه هایش هم رحم نمیکد
اما...اگر روزی آمد که عاشق شدی
تنها یک نفر را دوست داشته باش
بخواب، بخند و قدم بردار تنها به خاطر او
بگذار عشقی پاک،مقدس و آسمانی داشته باشی
...و حالا حرفای دل خودم:
ولی گاهی وقتا این تنهایی خیلی بلا سر آدم می یاره
خیلی وقتا باعث میشه که تا اولین نفری که در خونه دلتو زد
تمام عشقتو به پاش بریزی و بعد که به خودت می یای
میبینی که خیلی چیزا رو از دست دادی.
یکی از بدترین صفتهای خیلی از ماها میدونید چیه؟
اینه که تا خودمون چیزی رو تجربه نکینم از دیگران قبول نمیکنیم
پس خیلی مواظب باشین تا این تنهائیه کار دستون نده!!!
به نظر من عشقی رو که توش شک کنی و تردید داشته باشی
هیچ ارزشی نداره و عشق همواره باید با یقین همراه باشه

یک لحظه از خیال من نمی روی

باز هم دیشب مثل همیشه خوابت را دیدم دستم راگرفتی در اوج

 

سکوت . هر چه پرسیدم پاسخ ندادی که آیا از بی خوابی من لذت می

 

بری یا از این که هر شب را با یاد تو سر کنم ؟

 

چرا هر شب به خوابم می آیی ؟ تمام روز کافی نیست که با یاد تو

 

می گذرد؟؟ باز هم با سکوتت مرا آرام کردی و آن هنگام که خواستم

 

بودنت را درک کنم رفتی

 

رفتی و باز هم یادم آمد که تنهایم...

 

می روی و من فقط نگاهت میکنم، تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم،

 

بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو فقط

 

همین یک لحظه باقیست

مرگ

این شعرو هم آرزوی عزیزم (جان جان) گفته که با اجازه ایشون من گذاشتمش تو وبلاگم به زودی کتاب شعرش نیز چاپ خواهد شد

آرزو جون امیدوارم که همیشه در زندگیتان موفق باشید و به هر چه و هرکس که علاقه مندید برسید 


 

و امروز جز مرگ آرزویی دگر ندارم

      بمیرم تا که شاید آیی بار دگر تورا ببینم

      بمیرم تا که شاید یک بار دگر دستان تو را گیرم

بمیرم تا که شاید آیی بر سر مزارم

            و ریزی قطره اشک به حال خرابم

همه دلخوشیم از این تا بمیرم

                تا که شاید از این ره دگر با تو را ببینم

بیایی تا که شاید از این راه بشنوم صدای نازت را

بیایی تا که شاید بیابم  از این راه  دلیل مرگم را

بیایی تا ببوسم از زیر خاک آن نگاه نازت را

بیا و بنشین برسر مزارم و بشنو صدای خاموشم را که می گوید 

محبوبم :این نور چشمان توست که روشن می کند هر شب مزارم را

بیا تا باور کنی زیر این خاک سرد این دل بی جان هنوز عاشقانه عشق تو را می خواهد

بیا تا باور کنی عشق هزار ساله ام را

                                              بیا و بیاد آور آن روزها را که از درد هم گفتیم و برای همه مُردیم

همه را باور کردیم و برای همه چاره شدیم

دردهاشان را مر هم شدیم و عشق ها شان را سامان

کینه ها را  از بین بردیم و بغض ها را شکستیم

اما هیچ گاه مرهمی برای درد خود نیافتیم

هیچ گاه کسی از دردمان نپرسید

باز می گویم :

تا بودم نبودی حال که مردم بیا

بیا و بریز قطره آبی بر مزارم

اما چه خوش تر دل من که این قطره ، قطره اشکی به خاطرم باشد

بیا و ببین که حتی در زیر این خواروارها خاک لبان سردم هنوز عاشقانه آغوش گرمت را می خواهد

بیا و ببین که قلبم هنوز در زیر این خاک دردمندانه تو را فریاد می زند

بیا و ببین حال که مردهام چه می خواهم

آری می گویم :

هنوز نگاهت را می خواهم

صدایت را ،لبانت را ، چشمانت را ، قلبت را

آری عشقم را

                                 تو را

                                               محبوبم را

                    می خواهم به نامردیت قسم اینبار دگر زمن دریغ مکن !!!!!!